دائم برای دیدن هم دیر می کنیم
وقتِ قرار ها همه تاخیر می کنیم
اول برای عشق همه تند می دویم
اما اواسطش همه گیر می کنیم
نرسیده به بعضی خاطره ها
باید بنویسند :
آهسته به یاد بیاورید
"خطر ریزش اشک "
عکس هایت ، هنوز برایم می خندند
و من هر روز به بهانه ی یک خنده ی تازه
صد بار نگاهشان مینکم...
مدتی است دیگر از تهِ دل نمیخندم
فقط لب هایم
نقشی به نام لبخند را بازی میکنند
تا کسی نفهمد بی تو چه میگذرد
امروز آغاز تنهایی و سختی های من است ،که دیگران آن را با لبخند به من تبریک میگویند ولی نمیدانند که این شروع که بیستو چند سال است آن را جشن میگیرم ،مرا عذاب میدهد...
چرا که آغازی که با سرازیر شدن اشک همراه باشد ،چه پایان بدی خواهد داشت!(که امیدوارم خداوند آن را به خیــر کند)
امــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!
خدایا میدانم آنقدر مراقب من هستی که ذره ای از آن را نمیتوانم تصور کنم و میدانم اعمال من ،قلب مرا آنقدر سیاه کرده که نمیتوانم تو را آنطور که باید و شایسته ی آن هستی عبادت کنم...
مرا ببخش... همین./
آمین
امروز تنها تر از همیشه...
