من و خودم
يکشنبه 17 خرداد 1394
19:50
[ ]
نگاههش کردم
به دنبال دلیلی که چرا تنهایند ,
آن نگاهی که پر از احساس است
بیشتر خیره شدم ،
در عمق نگاهش دیدم ،چشم سرخ و مژه ی نمدارش
خواستم پاک کنم اشکش را
خواستم لمس کنم قلبش را
خواستم حس کند تنها نیست
خواستم ناز کنم مویش را
اما به صورتش دست زدم
آیینه افتاد و دلش صدتا شد
بر سر آیینه رفتم دیدم
چشمش به صد تکه و اشکش همه اش باران شد
نشستم بر سرش آیینه را جمع کنم
تکه ی آخر آن هم گم شد
تکه ها را که به هم چسباندم
چهره اش در هم و زخمی پر از فریاد شد
گفت یافتی که چرا غم دارم؟!
دیدی که شکست آیینه و نتوانی که کنی آبادش
قلب من آیینه ای بود نکردند باور
احساس و حیا داشت ،نداشتند طاقت،آن کسانی
که مرا ساده و بی قل قشی میخواندند
سرنوشت من و تو تنهاییست
قفل کن باز نکن چشم در احساست...
[ بازدید : 419 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]